موضوع: بدون شرح!!!
به شوري کدامين بخت خزر مي شود اشکهايتان؟
ماهيان خنگ!
قلاب ها علامت کدام سوالند که پاسخشان مي شويد؟!....
سلام . ببخشيد اين هفته گردگيري نکردم چون موضوعي نداشتم . البته الان هم موضوعي ندارم وگرنه اسم اين پست رو " بدون شرح " نميزاشتم . من هيچ وقت براي نوشتن توي وبلاگم مطلب کم نياوردم ولي اين دفعه واقعا" نميدونم چي بنويسم!! به خدا اگه قول نداده بودم که وبلاگ فقط با راديو جواني ها هر ۵شنبه گردگيري (آپ) ميشه اصلا" اين پست چيزي نمينوشتم . خوب حالا يه تشکر به خاطر اينکه از متن پست پيش خيلي تعريف کرديد . راستش خودم اصلا" از نوشتنم خوشم نيومد چون کامل توضيح نداده بودم . مختصر بود ولي فکر ميکنم کمي مفيد بود!
توي اين چند روزه نميدونم بين وبلاگها چه اتفاقاتي افتاده که همه به هم اس ام اس ميزنن يا کامنت ميزارن که ميدوني پشت سن چه خبر بوده؟؟
من که اونجا بودم ميتونم بگم که پشت سن خبري نبوده!
البته اينم بايد بگم که يه سري ادم که نميدونم اسمشون رو چي بايد گذاشت ( شايد حسود)! ميخوان يک نفرو خراب کنن. من نميدونم هدفشون چيه!!! چرا اين طوري مينويسن !!! چرا بين بچه هاي يک محيط مجازي که با هم توي همين محيط کوچيک رفيق هستند تفرقه و هم همه ميندازن... . از شما دوستان خواهش دارم حد اقل اين محيط کوچيک خودمون
رو به اين مسائل که دونستن درست بودن يا نبودنش به ما ربطي نداره اختصاص ندین! من نمی خوام این مضوع رو کش بدم . اتفاقا" دارم میگم که دیگه تمومش کنید!
خيلي ها به من زنگ ميزنن . ايميل ميدن ٬ کامنت ميزارن که
چرا گفتي ميتونيد نظرات را به چت روم تبديل کنيد؟ ميخواي تعداد نظراتت بالا بره؟ ميخواي محبوب تر بشي؟ ميخواي شناخته شده تر بشي؟؟
بايد در جواب به اين عزيزان بگم که کاملا" در اشتباه هستند ! چون من هدفم از اين کار چيز ديگه اي بوده که متاسفانه اين دوستان اشتباه برداشت کردن . يا شايد کاراي خودمون و حرفهايي که توي چت روممون ميزنيم باعث به اشتباه افتادنشون شده ... هدف من از تبديل کردن نظرات اين وبلاگ به چت روم ارتباط بيشتر بچه هايي بوده که عاشق راديويي و راديو جواني هستند . اين بچه هايي که جايي براي صحبت کردن با هم ( البته قبل از تاسيس يک فنجان گفتگوي سايت پارازيت) نداشتند . در پاتوق هاي سايت توپ که اجازه همچين کاري ندارن چون اون موقع هستش که ابروشون در خطر مي افته و اسمشون به عنوان يک اختلال گر در راديو نام برده ميشه . ( اين اتفاق چنديدن بار براي خودم افتاده)
اميدوارم هدفم براتون مشخص شده باشه کسايي که ندونسته برداشت بد ميکنيد . ! ازت ميخوام نظر بدي و واقعا" بگي از اين کار من چي برداشت کردي ...![]()
خوب بگذريم! هفته پيش برو بچ برنامه خوب نشوني توي نمايشگاه کتاب بودن و از اونجا برنامه رو تقديم شما کردن . من که نرفتم ولي اين عکس خوشگل رو محدثه به من داده . دستش درد نکنه .

راستی هشتمین جشنواره بین المللی تولیدات رادیویی هم در مشهد برگزار شده که یه خبر خوب هم برای ما داره . البته برای دوستداران نیما رئیسی! اینکه جزء بهترین گویندگان انتخاب شده و تندیس برترین گوینده رو گرفته" دست دست سوت سوت جیغ جیغ!!!"![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
""""""""""مسعود محمودخواه = سردبیر برتر*
فاطمه عینی = تهیه کننده ي منتخب *
نیما رئیسی = گوینده ي برتر*
مهدی کاروند = سردبیر منتخب *
بهروز رضوی = گوینده ي منتخب *
ناهید گودرزی = تهیه کننده ي برتر *
***
تندیس برترین گوینده به نیما رئیسی *
تندیس برترین سردبیر به مسعود محمودخواه *
تندیس برترین تهیه کننده به ناهید گودرزی *"""""""
***

خوب حالا یه متن قشنگ از فرزاد حسنی که رکسانا جون زحمت نوشتن اونو کشیده...
بچگی می کنی و هیچ وقت ،فراموشم نمی کنی....
بچگی می کنی و تا خود غروب، ستاره ها را ،پشت دست هایت قایم می کنی....
باز بچـــــــه می شوم ،در دفتر خاطراتت که
یک صفحه ،بـــــــــرگ چسبیده....
یک صفحه مــــــــاه...
یک صفحه ،تـــــــــو...
و هر صفحه مــــــــن...
بچگی می کنی و دفترت را تا روییدن صبـــح، زیر خاک باغچه می کاری..
بازیچه می شوم در روشـــــــنا....
حقیقت می شوم در تنگــــــنا....
و می فهمم کودکی را ،وقتی، روی زانوی دفتر خاطراتت خوابم می برد....
من ، باز هم بچـــــــه می شوم..
باز هم ،بچگی می کنم....
و باز هم ،بازیچه ی دفترت می شوم..
روشــــــــــــنا.....تنگـــــــــــنا.....کودکـــــــــی
امیدوارم که از این پست ابکی بدون شرح و بدون حرف که سرتون رو درد اوورد خوشتون اومده باشه! ( چه توقعاتی دارم من)!
میتونید نظرات رو به چت روم تبدیل کنی به شرطی که نظرتو در موردش بگی!
تا بعد . ![]()
حرف آخر:
در اين دنياي نامردان که مردانش عصا از کور مي دزدند منم خوش باور نادان محبت آرزو کردم
این اقای استاد احمد در حال بازی کردن فوتبال دستی . 
تازه این فقط جلوی ما بود خدا میدونه پشت سر چه خبر بود . حالا توی اون وضعیت یه ماشین میخواد رد بشه که اقای حسنی توی اون ماشینن !! یه نفر که کاملا" داشت میرفت زیر ماشین و یکی هم سرش رفت توی شیشه ماشین!! تلفات زیاد بود!!! بعد اقای حسنی پیاده شدند و گفتند که بزارید من رد بشم روی سن در خدمتتونم ! بعد در باغ رو باز کردند! اقا چشمت رو بد نبینه! عین این ویتنامی های قحطی زده که به یه لقمه نون رسیدن شده بودیم . همه افتاده بودن زمین و همدیگر رو هول میدادن!! بیچاره یه بچه ۴ ساله فک کنم زیر دست و پا مرد!!! بالاخره همه یه جایی برای نشستن پیدا کردیم و برنامه با معرفی ۷تایی ها شروع شد ! ولی فقط اومدن سلام دادن رفتن خونه هاشون ! چون اگه میموندن زنده موندنشون با خدا بود!! اینم عکسهاش...




