روز مبادا...

وقتی تو نیستی٬ نه هست های ما چونانکه بایدند ٬ نه باید ها

 

مثل همیشه آخر حرفم و حرف آخرم را با بغض میخورم ...

 

عمریست لبخندهای لاغر خود را در دل ذخیره میکنم

 

                                                   باشد برای روز مبادا!...

 

اما در صفحه های تقویم روزی به نام روز مبادا نیست

 

آن روز هر چه باشد ٬ روزی شبیه دیروز ٬ روز شبیه فردا ٬ روزی درست مثل همین روزهای

ماست

 

اما ٬ اما کسی چه میداند !؟ شاید امروز روز مبادا باشد ...

 

وقتی تو نیستی٬ نه هست های ما چونانکه بایدند ٬نه باید ها

 

                                     هر روز بی تو روز مباداست...

در روز جوان هدیه بگیرید ...

مجله همشهری جوان توقیف شد !

در دور جدید از توقیف نشریات در ایران، هفته‌نامه پر تیراژ همشهری جوان، با حکم هیئت نظارت بر مطبوعات از انتشار باز ماند.

خبرگزاری دولتی ایرنا امروز چهارشنبه به نقل از فرید حداد عادل سردبیر همشهری جوان اعلام کرد که از منابع غير رسمی خبر توقيف نشريه همشهری جوان را دريافت كرده است.

هفته همشهری جوان یکی از پر تیراژ‌ترین مجلات هفتگی ایران است و تاکنون ۱۷۸ شماره منتشر شده است.

این هفته‌نامه یکی از چند مجله متعلق به موسسه همشهری است که هر هفته به‌طور مستقل چاپ و توزیع می‌شد. در حال حاضر مديريت مجلات همشهری زيرنظر علی قنواتی است.

آقای حداد عادل همچنین به نقل از منابع غیر رسمی گفت که دليل توقيف اين نشريه انتشار برخی مطالب غيراخلاقی بوده است.

خبرگزاری دولتی ایرنا پیشتر به طور اختصاصی از توقیف همشهری عصر خبر داده بود، گرچه پس از آن مدیران همشهری تنها توقف انتشار چاپ عصرگاهی این روزنامه را تأیید کردند.

«عاشقی» دلیل توقیف همشهری جوان
در همین حال، فارس به نقل از يك منبع آگاه اعلام کرد که همشهري جوان به علت درج مطالب سخيف و دامن زدن به روابط بين دختر و پسر، توقيف موقت و به دادگاه معرفی شده‌است.

فريد حداد عادل سردبير هفته‌نامه همشهری جوان نيز در گفتگو با فارس با اعلام اين خبر گفت: «علت توقيف همشهری جوان درج مطلبی در خصوص «عاشقی» در شماره ۱۷۱ اين هفته نامه بود و به دليل همين مطلب، هيئت نظارت بر مطبوعات تصميم به توقيف همشهری جوان گرفته است.»

وی با بيان اينكه اين حكم هنوز به ما به صورت رسمی اعلام نشده است، افزود: «در حالی كه پيش از اين هيچ تذكری به ما داده نشده بود، از طريق يكی از اعضاي هيئت نظارت بر مطبوعات مطلع شديم كه اين هيئت تصميم به توقيف همشهری جوان گرفته است.»

سردبير همشهری جوان با بيان اينكه هيئت نظارت بر مطبوعات در روز جوان می‌توانست هديه بهتری به جوانان كشور اهدا كند، خاطرنشان كرد: «با اين اقدام هيئت نظارت بر مطبوعات، ۶۸ نفر از مؤمن‌ترين و متعهد‌ترين جوانان اين كشور كه در اين هفته نامه مشغول به كار بودند از كار بيكار می‌شوند.»

فريد حداد عادل در پايان تأكيد كرد: «مسئولان اين هفته‌نامه به خاطر اين توقيف، هيچ شكايتی به مراجع قانونی نخواهند كرد.»

متاسفم ... جز این چیز دیگری نمیشه گفت

 

من با خاطرات کودکی نشسته ایم لب ِ باغچه توت می خوریم ...

شاتر سوم و دوم:
سارا گفت زیبا شدی
گفتم : زیر چشام که سیاه شده ، یا موهای بهم ریختم ؟ شاید این ناخن های کجم
و دو تایی خندیدیم ... گفتم : از هیچی ، هیچی نپرس ، زد به شانه هایم و از اتاق بیرون رفت
بهترین مادر دنیا گفت
گوجه هم خورد کن
من گفتم
بی حوصله ام لطفا شما ... و فرصتم نداد
گفت
دعوا
گفتم
نه
گفت
دلتنگی
گفتم
نه
گفت
فِلانی
گفتم
نه
مادر گفت ، من گفتم ، نه
اما مادر خوب می دانست چه شده ، با آنکه من همه ی جواب ها را به
نه
ختم کردم
...
برسم ، برسم ، فقط یه کمه دیگه ، آخ ...نه، الان می رسی تحمل کن ، تحمل کن ، یه ذره ، یه کمه دیگه
خونه ، خونه ، خونه
من کفش هایم را در آوردم و افتادم جلوی در
کفش های جدیدم روی قوزک هر دو پا یادگاری نوشتند
من اما دوستشان دارم،آن دو لنگه ی مشکی با آن سگک فلزی رویشان را
بهترین مادر دنیا گفت نپوششان
تا یک مدتی حداقل
تا یادگاریشان خوب شود
من اما باز پوشیدم
آن روز
و تمام ان سر پایینی را تا " آنجا " پیاده رفتم
پیاده رفتم و اشک هایم را پاک می کردم و یادم نبود که سوزش پاهایم چقدر دردناک است
اشک هایم را از عصبانیت پاک می کردم و ناسزا می گفتم و یادم نبود که سوزش پاهایم چقدر دردناک است
ناسزا می گفتم به زمین و زمان و به " ... " و " ... " و "... " و " ... " به همه شان
کفش هایم را از پایم در آوردم و گذاشتم زیر تختم تا وسوسه نشوم و دوباره بپوشمشان
...
:شاتر اول
دفتر مشق اول دبستانم را ورق می زنم
لبخند می زنم
ان علامت های ُ ِ َ هایی که بالای کلمات می گذاشتم و گاهی آنقدر متنفر می شدم ازشان
که می خواستم زودتر بروم کلاس دوم و مجبور نباشم بالای سر هر کلمه ای بگذرمشان
و حالا
بعد از سال ها که کلاس اول و دومم تمام شده است
من میان نوشته هایم
دوست می دارم که بعضی کلمات را با ُ ِ َ بنویسم
...
پُلی کُپی های دوم دبستان
رنگ امیزی پیش دبستان
آن دفتر نقاشی کودکستان با آن خرس قهوه ای که کشیدم و به خودم دویست داده بودم و بعد یک صفرش را خط زده بودم
آن هم از روی دست خانوم مربی که برگه ی قبلیش را بیست داده بود تقلب کرده ام به گُمانم
آن دو دختر و دو پسر
آن شیر خندانم
سرویس قرمز آشپزخانه ام ، با ان پروانه هایش
فنجان های صورتی با لبه ی آبی
کوله ی سوم دبستان
ان درخت تمشک
آن درخت توت
آن خرمالو
آه خرمالو ... خرمالو ... خرمالو ... مرا یادت هست ؟همان دخترک ِ مو مشکی پر کلاغی که ظهرها کنار تو خاک بازی می کرد ،همانی که چتری های بلندش توی صورتش بود و مادر را کلافه می کرد و هنوز هم چتری های بلندم که توی صورتم می ریزد مادر را کلافه می کند ... آن ظرف کِرِم ِ مادر را یادت هست که تویش پاک کن داداشی را گذاشتم و آن گوشه ی کنج ، کنار دیواره ی استخری که هیچ گاه پر از آب نشد خاکش کردم و بعد هر چه گشتم ، حتی به شعاع دو متریش را ،حتی به عمق سه متریش را ، اما نبود ... یادت هست من به تو نگاه کردم و گفتم : پس کوشِش ؟ و خندیدم
یادت هست جوجه ام را خودم با اشکی که به پهنای صورتم می ریختم  تو خاک کردم ؟
یادت هست ان خروس زیبایم را ؟ آن مرغ گَل باقالیم را ؟ آن برفی زیباترم را که عاشقش بودم و مادر اصرار داشت که پیر شده است و باید سر بریده شود و من می گفتم " نه " ! خودش باید بمیرد ! و آخر هم خودش مُرد ، وقتی من کنارش نبودم
آه خرمالو ... خرمالو ... من آمده ام میان کودکی هایم غرق شوم
مرا یادت هست
یادت هست زیر درخت گردو آن یکی ، نه ، آن که به شاتوت نزدیک تر است
سکه هایم را کاشتم ؟ یادت هست عصرهای هر روز را
که بهترین مادر دنیا آب می پاشید روی گل ها
و من بساط خاله بازیم را آن کنج حیاط پهن می کردم و دور از چشم مادر ملحفه ی گل دارش را سایه بان می کردم
یادت هست وقتی بعد از ظهری بودم و مقنعه ام کثیف بود و خواستم بشورَمَش
یادت هست که لبه هایش را کشیدم و مقنعه ام گشاد شد و من فقط گریه می کردم
به مادر زنگ زدم مادر گفت ایرادی ندارد و من فقط گریه می کردم
من هشت ساله بودم فقط ... ترسیده بودم
آه خرمالو ... خرمالو ... چقدر از سرویس جا میماندم
چقدر پشت در ماندم و از زیر حفاظ ها همانطور که مادر یادم داده بود می رفتم داخل
چون لاغر بودم و به راحتی از زیرشان رد می شدم
خرمالو ... خرمالو ... دلم برایت چقدر ، چقدر ، چقدر تنگ داشت ، می شود در آغوشت گیرم
در آغوشت گیرم و به تعداد تمام ای سال ها که از تو دور بودم تو را سفت فشار دهم و نترسم که تو را از دست خواهم دادن
خرمالو ... خرمالو ... چقدر لاغر شده ای ... حتی لاغر تر از من ... آن شاخه های کشیده ات
آن شاخه های کشیده ات که به دل آسمان می رفتند ... آسمان کجا برده شان
آن خرمالوهای سبز درشتت که منتظر پاییز بودند ... آسمان کجا برده شان
خرمالو
خرمالو
پیر شده ای
خرمالوی پیر زیبایم
من آمده ام میان کودکی هایم غرق شوم
مرا یادت هست
من امده ام میان کودکی هایم غرق شوم و به هیچ چیز فکر نکنم ، نه به دل شکسته ام ، نه به دیروز ، نه به فردا
نه به صدایی ، نگاهی ، حرفی ، من آمده ام فقط و فقط به کودکی هایم فکر کنم
به دوچرخه ی زیبایم با آن مهره های رنگی رنگی ای که بهترین پدر دنیا میان پره های چرخش انداخته بود
من آمده ام تو را نگاه کنم و از دیدن تو سیر شوم ، شاتوت بخورم و دست هایم همه سُرخ شود ، توی استخر خالی از آب
هی بدوم و از این سر برسم به ان سر و هی بدوم از ان سر برسم این سر و از ته دلم بلند بلند بخندم
مرا یادت هست...
 

شب بخیر...

امشب هم شبیه ها...

شبی مثل همه شبا ولی متفاوت با شبای دیگر!

ستاره ها مثل همیشه چشمک میزنن ولی نه مثل شبای قبلی!

دوستا یه جور دیگن ولی مثل قبلن!

ثانیه ها بر عکس شمرده میشن اما ساعت روی دیوار درست کار میکنه!

خواننده آهنگ درست میگه اما غلطه!

من روی تختم خوابیدم اما بیدارم!

خودکارم روان نویسه اما روان نمی نویسه!

شمع توی اتاقم داره میسوزه اما آب نمیشه! مدلشه ! جدیده!

دلم واسه کتاب روی میزم میسوزه چون خیلی حرفا داره اما زبون نداره بگه...

یه دل تو اتاقمه ! نمیدونم دل کیه ... هم آشناس هم غریبه

روسری بنفش روی چوب لباسی ترکیب رنگ قشنگی با دیوار اتاقم داره... خوشم میاد!

تابلوی شاد اتاقم هم مثل من غمگینه... من اونو شاد کشیدم . دلم می خواست همیشه شاد باشه اما مثل اینکهُ اون خیلی منو دوست داره!

لامپ اتاقم داره اذیتم میکنه! دیگه دلم نمیخواد چشام تو چشش بیفته! اینقد حرف زده سرم از دستش درد گرفته!

MP3 هم زیادی غمگینه! از منم بیشتر! آخه این چه آهنگیه؟ دلم گرفت.. برو بعدی !..... نه! وایسا! آهنگ Hotel california و your love is blind رو دوست دارم!

نقاشی نیمه کاره روی تخته شاسی خیلی وقته از دستم ناراحته... معذرت میخوام!

رنگ روغن ُ گواش ُ قلمو و یه تیکه کاغذ روی میزم بازم دارن وسوسه ام میکنن! ولی نه!!! حوصلشو ندارم... تمیز کردن میز و قلمو بعد از کار منو منصرف میکنه!

تقویم من ... درسته مال منه اما من اینقد خودخواه نیستم که بگم فقط و فقط مال منی! اسم مارکش "منه"! داره میگه فردا عروسی دعوتی! 0Oh لباس انتخاب کردن هم مصیبتیه ها! قرمز رو بپوشم یا زرده؟!  ............. .سبزه!!

وای...! گزارشای نرگس و بگو! Edit نکردم! اگه بخواد چی بهش بگم؟! آخه چقد تو حواس پرتی..!

آشغال تراش مداد طراحی ریخته رو زمین ! وای اگه الان بیاد تو باز جیغ و داد میکنه که چرا تمیز نکردی + غرغرای بعدش و چند روز دیگه ! خدا کنه نیاد تو اتاق!

الان تنها چیزی که سعی میکنه حالمو خوب کنه کولره با اون باد خنکش! دمش گرم!فقط اونه که داره کارشو درست انجام میده.

صدای قارو قور شکمم میگه گشنمه! ولی مثل صب که سحر ساندویچ تارف کرد حال جوییدن ندارم! بی خیال! بذار یه شب هم اون ناراحت بشه... باید یاد بگیره که یه شبایی هم باید گشنه بمونه!

دارم میام تو آشپزخونه ! نه خیالت راحت نمیخوام چیزی بخورم میخوام فقط تو هال نباشم...

آی پـــــــــــــــــــــــــــــــــــــام....! این صندلی آشپزخونه چند روزی میشه که گیر داده به من ! بابام میگه اشکال نداره ! یعنی چی اشکال نداره!؟ همین امشب حسابمو باهاش صاف میکنم! هی خودشه میزنه به پای من! حالش بده! پایش شیکسته فک کرده میتونه پای منم بشکونه!

از بچگی از در یخچالمون میترسیدم! آخه بعضی وقتا درش برق داره! نه نمیخوام چیزی بخورم  فقط ... فقط ... فقط یه خورده تشنمه! آب که اشکال نداره ؟! داره!؟

سریال تموم شد ... از دست اینا! قطره چکونی به ملت فیلم نشون میدن! نه میخوام بدونم تو این قسمتش چه اتفاق خاصی افتاد!!!؟

دیگه حوصله هیچی رو ندارم ... حتی دیدن روزگار جوانی که از صب به عشق دیدنش بیدار میشم!

شب بخیر...