عجیب بود
آمده بودم ، باشم صدای بودنت همان زمان که می پنداشتی دنیا صدایت را گم کرده
خیلی عجیب بود ! دیدن چهره دکتر گیل آبادی خیلی عجیب بود .... دکتر گیل آبادی و غصه؟؟!
۴ شنبه ۸/۳/۸۷ خیلی عجیب بود ... واسه همه
وقتی دکتر مسعود احمدی (مدیر رادیو جوان) رو دیدم یکدفعه دلم واسه دکترگیل آبادی تنگ شد ! عجیب بود چون دکتر گیل ابادی بغل دست دکتر احمدی نشسته بودن !
وقتی آیتم آقای صادق داوری فر پخش شد به جای اینکه همه بخندیم همه میخندیدیم!!!
این میخندیدیم با اون میخندیدیم فرق داره! عجیبه ولی مثل هم نوشته میشن !
وقتی دکتر توی چشم تک تکمون نگاه میکردن و متن زیباشونو با صدای زیبای خودشون میخوندن نمیدونستیم باید ما هم بهشون نگاه کنیم یا سرمونو بندازیم پائین ! باید لبخند بزنیم یا نه جدی جدی باشیم ! همه اینا عجیب بود ...
وقتی به دکتر گفتم: شغل و پست جدیدتونو بهتون تبریک میگم و امیدوارم مثل همیشه موفق باشید ... و دکتر فقط یه لبخند زد خیلی عجیب بود ...
وقتی به کادوهای روی میز که بچه های هر گروه خریده بودن نگاه میکردم اون موقع بود که میفهمیدم بچه ها چقدر دکتر رو دوست دارن ... البته نه فقط به اندازه سکه ها و دیگر هدایایی که خریده بودن بلکه به اندازه جمله هایی که از ته دلشون واسه دکتر روی یه لباس نوشته بودن و امضا کرده بودن ...

وقتی دکتر خجسته اومدن و شروع به سخنرانی کردند اون موقع فهمیدیم که چرا به دکتر خجسته میگن خجسته! ... ایشون با انرژی فراوانشون و با حرفهای شیرینشون به مدت چند دقیقه همه ما رو شاد کردن ... گوش کردن به صحبتهای دکتر خجسته خیلی شیرینه ...
وقتی دکتر احمدی داشتن صحبت میکردن توی دلم احساس کردم ایشون هم باید مدیر فوق العاده ای باشن ...

برای دکتر گیل ابادی و زحمات فراوانش از طرف خودم تشکر میکنم و خسته نباشید میگم...
حرف آخر:
حال با رفتنم خواهی آموخت فاصله ی بین رفتن تا رفتن را..........