بچه که بودم مدام دستم را از دستان نگرانی که مراقبم بود رها میکردم و آرزو میکردم که یکبار هم که

شده تنها از خیابان زندگی رد شوم حالا که دیگر نمیشود بچه بود و فقط میشود عاشق بود از سر بچگی

 هرچه وسط خیابان زندگی سر به هوا میدوم هیچکس حاضر نمیشود دستم را بگیرد و برای لحظه ای

 حتی مراقبم باشد !

جامعه ی جوان